برای مشاهده هر مطلب بروی " تصویر" آن کلیک نمائید
قلب تحت فشار است ؛ چشمت که لالهها می افتد...
بعضی مواقع وقتی یکسری مسائل حالت را دگرگون می کند و متحیر میشوی.
با خود به سخن مینشینی و میگویی این سِنی که از پروردگار گرفتهام ؛ در این سالها چه میکردهام؟
چه میکردهام که وضیعت خود و جامعهام به این روز افتاده.
آری بعضی مواقع یادآوری این جور کمکاریها برای انسان عذابآور خواهد بود...
قلب تحت فشار قرار میگیرد وقتی نگاهت به "گل لاله" میافتد...
اقتصاد و فرهنگ!
سال93 ؛ اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی...
امسال نیز توسط ولیامرمسلمین امام خامنهای(مدظله العالی) نام گذاری شد.
وقتی به شعار سال93 مینگریم، "کمکاری"های سال قبلمان را میتوان به وضوح ببنیم...
"گزینه"ای در برابر "گزینهها"ی روی میز...
ندایی میآید ؛ ندای لبیک...
آری این ندای امت حزبالله است. صدای مردمی انقلابی و رزمنده. جامعهی با شور و شعوری که سیسال پیش لبیک گفت به فریاد پیرخمین و بعد از آن دست بیعت داد با علی زمان، با سید دلها ؛ مرشدی که بعد از عروج بزرگ مرد تاریخ امامخمینی(ره)، کسی که توانسته بود دوهزار و پانصد سال ظلم و ستم طاغوتیان را برچیند، مسئولیت بزرگی بر دوشش نهاده شد ؛ آری او امامت این امت را برعهده گرفت...
و این ندای امت حزبالله است که میگویند: (لبیک یا خامنهای)
اما...
هنگامهی محرم...
باز این چه شورش است...
کاروان عشق وارد کربلا شده...
امان از عاقبت این حکایت...
امان از از روز دهم...
امروز حسین ورود کرد به خاک بلا... . حسین آمده است تا چند روز دگر حادثهای بزرگ رقم بزند...
آمده تا تمامی حق در برابر تمامی کفر قرار بگیرد، جهاد گروه "اندک" حق در برابر خیل "عظیم" کفر...
ما ماندیم و شرمندگی...
حماسه... عجب حماسهای ساختند مردان آن روزگار...
هشتسال خم به ابروی خویش نیاوردند، ابرو خویش تن که هیچ، نگذاشتند خم به ابروی ولیشان بیاید.
چه روحیهای داشتند مردان خدا...
چه عقاید استواری داشتند مریدان طریقت علی...
چه عقایدی که سنو سال نمی شناخت، از نوجوانان "سیزده" تا ریشسپیدان "هفتاد" ساله همگی حاضر بودند جانشان را پای عقایدشان بدهند، حاضر بودند خون سرخشان را به پای پیرجماران بریزند، حاضر بودند پای ولایت جان بدهند...
حاضر شدند بچههایشان از نعمت پدر محروم شوند اما فرزندان هموطنانشان در کنار پدران و مادرانشان عطر حیات را استشمام کنند.
سرگردان پیچ و خم جاده این تقدیرم...
چه سرگردانی عجیبی!
چندی است همچون مجنون دیوانهوار و سرگردان به دنبال لیلیِ دل میگردیم...
اما کجاست این معشوق...
هرچه گشتیم پیدایش نکردیم، ندیدیمش...
شاید درست به دنبالش نرفتهایم، شاید برای رسیدن به او کوه نکندهایم، قله قاف را نگشتهایم، بیابان را ندیدهایم.
شاید فقط در کوچه و خیابانهایی به دنبالش بودهام که مکان تردد شیاطین بوده.
شاید مطلوبش نبودهایم...
سلام بر تو ای آسمان هشتم...
چه بارگاهی...
چه فضای روحانی و دلانگیزی.
انسان متحیر میشود از این جلال و جبروت...
انگار که گنبدش تکهای جداشده از خورشید است!
انگار که مست میکند جرعهای از آب سقا خانهی اسماعیل طلالش!
و چه نوای دلانگیز و زیبایی دارد، انگار که روح از بدن جدا میشود هنگام نوازش نقارههایش.
صحن گوهرشاد و پنجره فولادش که...
چراغ راه و نائبی ناب...
در زمان غیبت سری اتفاقاتی رخ می دهد... ؛ چه از نشانه های ظهور باشد و چه نباشد. اما نکته ای در این مسئله خیلی به چشم میخورد، که آن بسیار لغزنده بودن جاده ی این اتفاقات است...
مرد میخواهد... ؛ مرد میخواهد از این جاده عبور کند و گمراه نشود، عبور کند و نلغزد.
از لغزندگی اش که بگذریم به دوراهی های متعددی بر میخوریم که مرد تر آن است که در بین دوراهی ها راه درست را انتخاب کند. وچه راهی راست تر و درست تر از راهی که به معبود متصل شود...
اما برای رسیدن به معبود باید از جاده حجة دوازدهم رد شد، جاده ای که امام زمان در آن خط نگه دار باشد.
اما در این جاده یک مشکل بسیار بزرگ پیش روی ماست. مشکلی که توسط ما به وجود آمده...
این مشکل را ما به وجود آوردهایم...
ای کاش که قدر میدانستیم...
چه قدر زود آمد...
انقدر زود که حتی مجال سلام کردن راهم بهمان نداد...
و حالا هم زود دارد می رود ؛ دلمان نمی آید که با او خداحافظی کنیم، دوست نداریم از او جدا شویم، زیرا که یک ماه با او بودیم، به هم عادت کرده ایم و با هم صمیمی شده ایم. نمی دانم تا سال بعد باز هم می بینیمش یا نه...
اما در یک ماهی که با او بودیم لذتی را لمس کردیم که در تمام سال حسّش نکرده بودیم...
دگر آستانه صبر ما به پایان رسیده است...
از روز ازل "توسل" برای آسوده شدن روح و جسم انسان یک نیاز فطری بوده تا به حالا که زمانه بستر سختی ها و بدی هاست و امتحان الهی به اوج خود رسیده این توسل به خدا و بندگان نیک خدا ادامه داشته است...
جنگ، جنگ اراده هاست «سرآغاز(2)»
جنگ، جنگ وسیعی است، وسیع به وسعت تمامی دنیا، به وسعت جنگ با تمامی کفار دنیا، جهاد با تمامی یزید ها، شمرها و حرمله های زمان ...
جنگی که از تمامی جنگ ها در طول تاریخ دشوارتر است ؛ زیرا که بَدانِ این حکایت نه به دنبال اقلیم نه شهر و نه غارت اند ؛ که هدفشان بر انداختن است ؛ برانداختن دینی الهی، دینی که جلو دارش محمد است و ولایتش به دست علی و علمدارش عباس که
«رفع الله رایه العباس» ...
حرف دل «سرآغاز(1)»
نمیدانم! آیا لیاقتی هست...
در این مدینه ای که صاحبش غائب است؛ در این زمانه ای که دورنگی هوایش را مسموم کرده و در زیر آسمانی که ماهش، ستاره هایش و حتی رنگش هم مصنوعی است...
چندی بود که در این برهه از زمان سراغ مکانی را میگرفتیم که با تمامی کوچکی اش وسیع باشد...