ای کاش که قدر میدانستیم...
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۳۷ ب.ظ
چه قدر زود آمد...
انقدر زود که حتی مجال سلام کردن راهم بهمان نداد...
و حالا هم زود دارد می رود ؛ دلمان نمیآید که با او خداحافظی کنیم، دوست نداریم از او جدا شویم، زیرا که یک ماه با او بودیم، به هم عادت کردهایم و باهم صمیمی شدهایم. نمیدانم تا سال بعد باز هم میبینیمش یا نه...
اما در یک ماهی که با او بودیم لذتی را لمس کردیم که در تمام سال حسّش نکرده بودیم...
و زمانی که نیمههای روز میرسید ؛ در زیر آفتاب سوزان مرداد شاید بهمان اندک فشاری میآورد اما در ته دلمان خشنود بودیم، خشنود از این که توانستهایم ذرهای هم که شده درکش کنیم (منظور حجة سوم است) با این تشنگی که بر ما سخت میگذشت میتوانستیم قطرهای از اقیانوس بیکران عاشورا را درک کنیم، میتوانستیم شش ماهه را درک کنیم و علمدارش را بفهمیم...
شاید بفهمیم لذتی را که عباس از ننوشیدن آب لمس کرد...
شاید هر کسی از این تشنگی و گرسنگی هدفی را معنا کند،
اما هدف این سختی از نظرم "معرفت" است...
معرفتی که باز هم آنجور که باید درکش نکردم، باز هم قدرش را ندانستم که اگر میدانستم الآن نتنها وضع من بلکه وضع تمامی خلایق این طور نبود و «حجة دوازدهم» هم به خاطر اشتباهات ما سگردان بیابان نبود.
انقدر زود که حتی مجال سلام کردن راهم بهمان نداد...
و حالا هم زود دارد می رود ؛ دلمان نمیآید که با او خداحافظی کنیم، دوست نداریم از او جدا شویم، زیرا که یک ماه با او بودیم، به هم عادت کردهایم و باهم صمیمی شدهایم. نمیدانم تا سال بعد باز هم میبینیمش یا نه...
اما در یک ماهی که با او بودیم لذتی را لمس کردیم که در تمام سال حسّش نکرده بودیم...
...
سحرها به عشقش بیدار میشدیم و دعایی و اندک غذایی و بعد هم "نماز"، اگر هم ساز معنویمان کوک بود مناجاتی میکردیم با خدایش...و زمانی که نیمههای روز میرسید ؛ در زیر آفتاب سوزان مرداد شاید بهمان اندک فشاری میآورد اما در ته دلمان خشنود بودیم، خشنود از این که توانستهایم ذرهای هم که شده درکش کنیم (منظور حجة سوم است) با این تشنگی که بر ما سخت میگذشت میتوانستیم قطرهای از اقیانوس بیکران عاشورا را درک کنیم، میتوانستیم شش ماهه را درک کنیم و علمدارش را بفهمیم...
شاید بفهمیم لذتی را که عباس از ننوشیدن آب لمس کرد...
...
وآیا هدف تو فقط "تشنگی" و "گرسنگی" ما بود!؟!شاید هر کسی از این تشنگی و گرسنگی هدفی را معنا کند،
اما هدف این سختی از نظرم "معرفت" است...
معرفتی که باز هم آنجور که باید درکش نکردم، باز هم قدرش را ندانستم که اگر میدانستم الآن نتنها وضع من بلکه وضع تمامی خلایق این طور نبود و «حجة دوازدهم» هم به خاطر اشتباهات ما سگردان بیابان نبود.
...
ای کاش که قدر می دانستیم ؛ سحرت، افطارت، قدرت، دعایت و "معرفتت..."
ای «صیام» ...
ای «صیام» ...
....................................................................................................................................................
پ.ن1): چه زیباست تمام آنهایی که معرفت حقیقی این ماه را درک کردند و امسال به احسن الحال دست پیدا کردند...
پ.ن2): در مطلبمان نام عموی امامزمان آمد، پس الآن متوجهمان است... چند بیتی تقدیمشان کنیم:
پ.ن2): در مطلبمان نام عموی امامزمان آمد، پس الآن متوجهمان است... چند بیتی تقدیمشان کنیم:
حال نو از شب قدرست، بیا
دل بهاری شده تنگ است، بیا
گر چه این دل نشود لایق دیدار ولی
نفسش بر دل بیتاب تو بستست، بیا
گر هزاران سحرم منتظرم بگذاری
مهدیا تا تو نیایی سحرم بی رنگ است...
دل بهاری شده تنگ است، بیا
گر چه این دل نشود لایق دیدار ولی
نفسش بر دل بیتاب تو بستست، بیا
گر هزاران سحرم منتظرم بگذاری
مهدیا تا تو نیایی سحرم بی رنگ است...